روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق  کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند . 
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند . 
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .  
معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ " 
 "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! " 
 "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند ."
 دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .  
معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال گذشت .
آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند  با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از آنها درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .
او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید . 
کلیسا مملو از دوستان سرباز بود که با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود . 
به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ "
 معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"
 سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیزکه در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند . 
پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد . 
خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود
مادر مارک گفت : از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . 
همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . " 
همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . " 
مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "
سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد . " 
معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد . 
سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد .
 بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد. 
اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بودکه شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟
هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود . 
بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید .
دوستتان دارم وصميمانه برایتان آرزوي موفقيت و شادكامي دارم.

برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, | 11:18 | نویسنده : مانا |

با سلام

 

اگر یک ساعت وقت برای زندگی داشتید به چه کسی تلفن می کردید؟چه چیزی می گویید؟ و برای چه منتظر می مانید؟

این اسم کتاب جدیدمه که نویسندش ریچارد و کریستین کارلسون هستند .


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, | 18:8 | نویسنده : مانا |

خوانندگان ما دوست دارند بدانند که شما چه سالی و در کجا به دنیا آمدید؟

بلوکات:در چهارم آذرماه سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمدم، مجرد هستم و دو خواهر و یک برادر دارم، هم اکنون ساکن اقدسیه هستم.

و مجموعه یوسف پیامبر(ع)؟

بلوکات:مثل خیلی از کارهای تاریخی دیگر سخت بود، ساخت آن سه سال طول کشید و باید قبول کنیم که هر کاری سختی های خاص خودش را دارد. در این سریال همدلی عوامل باعث شد تا این مجموعه به موفقیت برسد، یادم می آید، زمانی که تصویربرداری این سریال به اتمام رسید، دلم هم برای کل مجموعه تنگ شد، هم برای آن فضا و هم برای بچه های گروه…

شنیدیم که ابتدا قرار بود در نقش زلیخا بازی کنی همین طور است؟

بلوکات:(می خندد)، نه آن طور که می گویید، اما حکایت اینگونه بود؛ چهار سال پیش که کار شروع شد، با من تماس گرفتند و از بین ۱۵۰۰ نفری که برای نقش «زلیخا» آمده بودند و تست دادند، من انتخاب شدم. آن زمان قرار بود «زلیخا» در دو مقطع نشان داده شود، یکی مقطع جوانی و یکی هم مقطع پیری و من برای نقش جوانی زلیخا را انتخاب شدم و نقش پیری زلیخا هم قرار بود شخص دیگری ایفا کند.

و چه اتفاقی افتاد که این نقش به کتایون ریاحی سپرده شد؟

بلوکات:یک تصادف باعث شد، البته باید اشاره کنم که نظر سازندگان هم تغییر کرد و تصمیم گرفتند کسی را بیاورند که هر دو نقش را بازی کند، اما تصادف من هم تاثیر زیادی در این تصمیم گیری داشت، چرا که آن تصادف به نوعی بود که من دو ماه روی ویلچر نشسته بودم به همین خاطر «کتایون ریاحی» انتخاب شد که انصافا چه انتخاب درستی بود، ایشان الحق از پس نقش «زلیخا» به خوبی برآمدند، به اعتقاد من ایشان بهترین انتخاب برای این نقش بود.

و بعد چه شد؟

بلوکات:مسافرت مکه برای من پیش آمد، پس از بازگشت از آن سفر، دوباره با من تماس گرفتند و این بار نقش «نفرتی تی» را پیشنهاد دادند، وقتی که می گویند نقشی قسمت آدم باشد، همین است، اگر زمین و زمان نخواهند باز هم آن کار از آن اوست و هیچ نیرویی نمی تواند جلوی تقدیر را بگیرد. من به قصه حضرت یوسف(ع) علاقه مند بودم و دوست داشتم در این پروژه بازی کنم. من چندین داستان و فیلم حضرت یوسف(ع) را بررسی کرده بودم و جالب اینکه در همه آنان نفرتی تی حضور داشت، او زنی عاشق خانواده، یکتاپرست و مهربان بود…

چه چیز این نقش برای شما جالب بود؟

بلوکات:اینکه نفرتی تی و آخناتون بت پرست نبودند، اما نمی دانستند چه چیزی را باید بپرستند تا زمانی که یوزارسیف به زندگی شان وارد شد و آنها را آگاه کرد.

در ابراهیم خلیل ا… هم حضور داشتید، باز هم نقش تاریخی؟

بلوکات:بله، می گویند چهره ام مناسب شخصیت های تاریخی است، به همین دلیل معمولا برای کارهای تاریخی انتخاب می شوم، چندین کار تاریخی را در کارنامه ام دارم و با توجه به قصه حضرت یوسف در کشور مصر، دوست دارم حتما به این کشور هم سفری داشته باشم. به هر حال مصر یکی از تاریخی ترین کشورهای دنیاست و شنیده ام که جهانگردان زیادی به آنجا می روند.

و از «نفرتی تی» بیشتر بگویید؟

بلوکات:ابتدا که قسمت نشد زلیخا را بازی کنم، کمی ناراحت شدم، اما زمانی که نقش «نفرتی تی» را خواندم، دیدم نقش زیبا و قشنگی است که جای صحبت دارد… و از این کاراکتر خیلی خوشم آمد. او انسانی یکتاپرست بود و حس کردم می توانم این نقش را بازی کنم، ضمن اینکه من تا آن زمان در کارهای تاریخی نقش منفی بازی می کردم و حضورم می توانست یک جریان متفاوت در مسیر حرفه ای من باشد… دوست داشتم در یک قالب و نقش مهربان هم بازی کنم.

و چقدر درباره این سریال و داستان مطالعه داشتید؟

بلوکات:پیش از شروع تصویربرداری سریال یوسف پیامبر(ع)، در زمان پیش تولید، فیلم هایی که درباره یوسف(ع) در تمامی کشورهای دنیا ساخته شد را دیدم، به ویژه فیلم «سینوهه، طبیب فرعون» – حتی کتابش را هم خوانده بودم – مستندی هم درباره شخصیت «نفرتی تی» ساخته شده بود که آن را هم دیدم. آگاهی از فضای کلی این داستان داشتم، البته در کنارش نباید راهنمایی ها و هدایت های کارگردان خوب این سریال آقای سلحشور را هم نادیده گرفت که کمک شایانی به من کرد.Wboys.Tk | بیوگرافی و مصاحبه با لیلا بلوکات | پسران اینترنتی

این «نفرتی تی» که ما از شما دیدیم، تا چه حد با شخصیت اصلی و مطالعات شما در این سریال شباهت دارد؟

بلوکات:کارگردان می خواست «نفرتی تی» را با یک نگاه مثبت که حتی گاهی به فرمانروا هم خط می دهد، نشان دهد که شما به طور حتم در ادامه، تاثیر این شخصیت را بر زندگی حضرت یوسف(ع) هم خواهید دید. در کتب تاریخی هم آمده است که بین آمن هوتپ چهارم و همسرش، عشق و علاقه ای شدید وجود داشته و حتی به علاقه آنان به فرزندانشان هم بسیار اشاره شده است که البته در این مجموعه زیاد به آن پرداخته نشده است که البته دلیل موجهی هم دارد، چرا که داستان این مجموعه به زندگی یوسف پیامبر(ع) می پردازد و قرار نیست خیلی به شخصیت های دیگر پرداخته شود، اتفاقا من در طول تصویربرداری همیشه به آقای مصطفی زمانی (بازیگر نقش یوسف) می گفتم که ما همه جمع شده ایم که شما در نقش یوسف(ع) بازی کنید، این سریال یک داستان قرآنی پیرامون زندگی حضرت یوسف(ع) و سایر شخصیت ها زیرمجموعه این داستان عظیم قرآنی است والبته باید بگویم که نباید از زلیخا هم به سادگی گذشت ، زمانی که او به خواست خداوند جوان و پس از آن عروس یوسف (ع)می شود.

در این مجموعه می بینیم که خیلی ایستاده بازی می کنید، کمی در این باره توضیح دهید؟

بلوکات: البته این نظر من بوده که با رضایت آقای سلحشور صورت گرفت، ما احساس کردیم که ملکه مصر باید خیلی خشک و اتو کشیده راه برود، در فیلم های دیگر هم که در مورد مصر باستان ساخته شده بود، رفتار ملکه مصر اینگونه بود.

از این کارهای به روز، آخرین بار در چه فیلمی ایفای نقش کردید؟

بلوکات:سریال «ماه عسل»…

در اخراجی های ۱، با اینکه حضور داشتید و بازی کردید، اما چه شد که در فیلم دیده نشدید؟ و حالا در سری دوم هم حضور دارید؟

بلوکات:به علت اینکه مدت زمان آن طولانی شده بود، باید قسمت هایی حذف می شد،و بخش هایی که من و خانم «مریلا زارعی» به عنوان مجری و خبرنگار، داستان را روایت و شخصیت ها را معرفی می کردیم، حذف شد. در اخراجی های ۲، از آنجا که بازیگران اخراجی های ۱ در سری دوم آن حضور داشتند، از این رو از من هم دعوت کردند تا این بار هم در نقش یک خبرنگار بازی کنم…

و کار با مجموعه یوسف پیامبر(ع)، با دیدن این سریال چه چیزی برای تان تداعی می شود؟

بلوکات: تجربه همکاری با آقای سلحشور که بسیار خوب بود، یک گروه دوستانه که یکدستی و یکرنگی در آن موج می زد. هیچ فرقی بین آدم ها هم وجود نداشت، همه مثل هم بودیم و از آنجا که داستان یک قصه قرآنی بود، انرژی متفاوتی هم در بین اعضای گروه بود، با تمام شدن تصویربرداری به شدت ناراحت و دلتنگ شدم، گرچه کار بسیار سخت و مشکل بود، اما حالا که سریال را می بینم، برای من یادآور روزهای خوب است. در مدت سه سال تصویربرداری، در زمستان روزهای بسیار سردی را مشغول کار بودیم یا در تابستان، گرمای شدید ما را آزار می داد، اما گروه از جان و دل، مایه می گذاشتند و حالا خوشحالم که می بینم از این سریال استقبال خوبی به عمل آمده است.

تصورتان این است که با این سریال به سقف آرزوهای تان رسیده اید؟

بلوکات: هیچ وقت به اینکه یک شبه ره صد ساله را بپیمایم، علاقه و اعتقاد ندارم و نخواهم داشت، عقیده من این است که یک هنرمند متعهد اگر چیزی برای گفتن و عرضه کردن داشته باشد، دیر یا زود به هدفش خواهد رسید.

و به این گفته های تان اعتقاد راسخ دارید؟

بلوکات: صددرصد. من آدمی هستم که به قول معروف اهل عملم، نه حرف! دوست دارم به جای ادعا، قابلیت های خودم را ثابت کنم.

یادمان رفت که بپرسیم فعالیت هنری خود را کی و ازکجا شروع کردید؟

بلوکات: از ۱۸ سالگی و در سال ۷۸، گرچه از ۱۵ سالگی تئاتر کار کرده بودم اما با مجموعه روزهای زندگی که ساخته کارگردان خوب و مطرح کشورمان «سیروس مقدم» بود، رسما وارد این حرفه شدم و از انتخاب خودم هم راضی هستم.

نوشته شده

برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, | 17:59 | نویسنده : مانا |

خواهشاْ نظرات بجا و قابل قبولی بذارین اینجا.

 

با تشکر از شما

کوروش بزرگ

 

کوروش ملقب به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (به پارسی باستان: ‎KU‎‎U‎‎RA‎‎U‎‎SHA‎) همچنین معروف به کوروش دوم نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش بمدت سی سال، از سال ۵۵۹ تا سال ۵۲۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کرد.[۲]

دربارهٔ کوروش تمام مورخین متفقند که شاهی بود با عزم و عاقل و رئوف که در موارد مشکل به عقل بیش از قوه متوسل می‌شد و برخلاف پادشاهان آشور و بابل، با مردم مغلوب رئوف و مهربان بود.[۳] جنگ و بوی خون او را برخلاف فاتحان دیگر مغرور نکرد و رفتار او با پادشاهان مغلوب لیدیه و بابل سیاست تسامح او را بخوبی نشان می‌دهد.[۴] با پادشاهان مغلوب به اندازه‌ای مهربانی می‌کرد که آنها دوست کوروش شده و در مواقع مشکل به او یاری می‌نمودند. با مذهب و معتقدات مردم کاری نداشت بلکه برای جذب قلوب ملل آداب مذهبی آنها را محترم می‌داشت. شهرها و ممالکی که در تحت تسلط او در می‌آمدند، هیچگاه معرض قتل و غارت واقع نمی‌شد. [۵] آنچه درباب وی برای مورخ جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوق‌العاده در وجود او، با چنان انسانیت و مروتی در آمیخته بود که در تاریخ پادشاهان شرقی پدیده‌ای به‌کلی تازه به شمار می‌آمد.[۶] کوروش از ذکر عناوین و القاب احتراز داشت، در کتیبه‌هایی که از او مانده، این عبارت ساده خوانده می‌شود، من کوروش شاه هخامنشی هستم. حال آنکه شاهان دیگر خود را خدا می‌خواندند. [۷]

ایرانیان کوروش را پدر*[۱] .[۸] و یونانیان او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند و در وی به چشم یک فرمانروای آرمانی می‌نگریستند. [۹] یهودیان این پادشاه را، به منزله مسیح پروردگار بشمار می‌آوردند[۱۰]، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می‌رسد که برای چند نسل بر انشان (انزان) و عیلام (شمال خوزستان کنونی)، حکومت کرده بودند. کوروش دربارهٔ خاندانش، بر سفالینهٔ استوانه ای شکلی، محل حکومت آن‌ها را نقش کرده‌است.

اینکه چه وقایعی روی داده که پارس‌ها عیلام را تسخیر نموده و شاخه‌ای از سلسلهٔ هخامنشی را در آنجا برقرار کرده اند، معلوم نیست. احتمال می‌رود که پس از آنکه آشور بنی پال در سال ۶۴۵ پیش از میلاد، دولت عیلام را منقرض کرد، پارس‌ها از فرصتی که در اثر جنگ بین آشور و ماد بدست آمده بود، استفاده کرده، پادشاهی جدیدی را در انشان تأسیس کرده باشند.

تبارنامه کوروش بزرگ

هخامنش سر سلسلهٔ این دودمان است که در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد، میزیسته است. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت پارس و انشان (انزان) رسید. بعد از فوت او سلسلهٔ هخامنشی دوشاخه شده و کوروش یکم شاه انشان و عیلام و آریارامن شاه پارس شد. سپس پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه یکم شاه انشان و عیلام و آرشام شاه پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند.

کمبوجیه یکم با شاهدخت ماندانا، دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد، ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.

داریوش بزرگ در کتیبه بیستون نیز این مطلب را تأیید می کند، زیرا شاه مزبور می گوید، من نهمین شاه از سلسلهٔ دوگانهٔ هخامنشی هستم. (با حذف ویشتاسب چون وی حکمرانی نکرده است).[


 

زادگاه و افسانهٔ زایش کوروش بزرگ

 

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتسیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد.

همسر و فرزندان

همسر کوروش بزرگ کاساندان بود. کوروش کاساندان را بسیار دوست می‌داشت و پس از مرگش در سراسر امپراتوری کوروش، مراسم سوگواری بر‌پاکردند.

پس از مرگ کوروش، فرزند ارشد او کمبوجیه دوم به سلطنت رسید. نام پسر کوچکتر کوروش بردیا بود.

کوروش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌های آتوسا (به اوستایی هئوتسه به معنی خوش اندام)، رکسانا (روشنک یا به اوستایی رئوخشنه) و آرتیستونه (آرتوستونه) بود.[۱۳]

آتوسا بعدها با داریوش بزرگ ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 20 فروردين 1390برچسب:, | 11:59 | نویسنده : مانا |

شما تا چه حد کتاب خوان هستید؟

آیا علاقه مند هستید به کتاب خوانی؟
وقتی کتاب می خرید به اسمش هم توجه می کنید؟
مثلاْ نظرتان راجب کتابی با نام خانه ساحلی چیه؟
درباره مرد جوانی که سرش همش تو کارشه و به زنش توجه چندانی نداره
بنابراین خانمش میره یه خونه کنار دریا برای گذراندن تعطیلات می خره
بعدش هم با یه آقای دیگه آشنا می شه و از همسرش تقاضای طلاق
می کنه و.....................................
بقیه ماجرا را دیگه باید تو خود کتاب بخونید.این کتاب فعلاْ هنوز
زیر چاپه.وقتی در اومد بخونیدش حتماْ . ماجراهایی داره
بعد نظرتونم بگین


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 فروردين 1390برچسب:, | 11:57 | نویسنده : مانا |

 

مرادیان: انسان باید از زندگی خود درس بگیرد

یوسف مرادیان بازیگر توانای ‌عرصه‌ سینما و تلویزیون‌ ایران، متولد اسفند ماه 1349 از کودکی در صدا و سیمای کرمانشاه به عنوان بازیگر فعالیت می‌کرد. او دوره بازیگری و فن بیان را در کارگاه آزاد بازیگری زیر نظر امین تارخ گذرانده است. پسر آخر یك خانواده‌ هشت نفری است. پدرش از مدیران صنوف شهر کرمانشاه و مادرش خانه‌دار است.
گپی دوستانه با این چهره مردمی داشتیم كه خواندنش را به شما پیشنهاد می‌كنیم:
چطور شد که وارد دنیای بازیگری شدید؟
مرادیان: از دوران کودکی به دلیل علاقه ای که به هنر داشتم فعالیت بازیگری خود را در کرمانشاه با بازی در تئاتر آغاز كردم در دوره راهنمایی و دبیرستان فعالیت خود را ادامه دادم؛ هرچه می‌گذشت کار من نیز بیشتر جنبه حرفه‌ای پیدا می‌کرد. واقعا بازیگری را دوست دارم و با همان شور و شوقی که از کودکی در وجودم به هنر داشتم، این کار را دنبال می‌کنم.
خود را بازیگر سینما می‌دانید یا تلویزیون و یا تئاتر؟
مرادیان: در هر سه رشته فعالیت کرده‌ام و هر کدام از اینها شرایط خاص خود را دارد، تئاتر فضای بسیار زیبا و دوست داشتنی دارد. حال و هوای تمرین و احساسی که بازیگران دارند بسیار زیباست و این در کنار هم بودن در تئاتر برایم جذابیت خاصی دارد. ولی خوب در سینما و تلویزیون هم کار می‌کنم.
پس بازی در تئاتر را دوست دارید؟
مرادیان: همان طور که ورزش دو برای هر ورزشکاری ورزش مادر محسوب می‌شود، تئاتر نیز برای بازیگران چنین نقشی دارد.
در حال حاضر فعالیتی هم در تئاتر دارید؟
مرادیان: در این چند وقت اخیر به دلیل تراکم کار و فرصت کم، نتوانسته‌ام فعالیت جالبی در تئاتر داشته باشم. برای بازی در تئاتر فصل مشخصی را باید در نظر گرفت. برای همین منتظر یک فرصت مناسب هستم تا با فراغ بال و تمرکز بتوانم با یکی از کارگردانان موفق تئاتر کار کنم.
دوست دارید مردم شما را با سینما بشناسند یا با تلویزیون؟
مرادیان: فکر می‌کنم سرنوشت من در سینما رقم خورده است.
کار در چه ژانری را دوست دارید و احساس می‌کنید که در آن فضا راحت‌تر هستید؟
مرادیان: یکی از دغدغه‌های بزرگ من این است که هیچ وقت نقش کلیشه‌ای بازی نکنم و احساس تکراری بودن به من دست ندهد. در واقع هر نقشی فصل جدیدی در زندگی من است. دوست ندارم خودم را محدود کنم برای همین سعی کردم که در ژانرهای مختلف کار کنم.
ملاک شما برای‌ انتخاب‌ نقش‌، چه‌ فاكتورهایی‌ است؟
مرادیان: کارگردان و شخصیت او برایم در اولویت قرار دارد. در واقع کارگردان در راس هرم، نقشی مهم دارد و فیلم‌نامه کارگردان باید دید وسیعی نسبت به هنر و جامعه داشته باشد و به ریزترین مسائل نیز توجه کند. باید به همه امور مسلط و مشرف باشد و بتواند با اقتدار، گروه را رهبری کند.‌ کارگردان باید ابزار خود را به درستی به كارگیرد تا اتفاق ذهن خود را خلق کند.
آیا بازیگری برای شما شغل محسوب می‌شود؟ مسائل مالی تا چد برای شما مهم است؟
مرادیان: سعی می‌کنم مسائل مالی را در اولویت قرار ندهم چون مشکل مالی تاکنون نداشته‌ام ولی خوب مسائل مالی جزئی از کار است. خیلی‌ها کار با مبلغ پایین را پیشنهاد کردند و به دلیل مقبولیت کارگردان و فیلم‌نامه، کار را پذیرفته‌ام.
به‌ نظر شما موفقیت در عرصه‌ بازیگری‌ به چه عواملی بستگی دارد؟
مرادیان: استعداد درونی و پروش این استعداد همراه با تلاش.
کمی از فضای کار در کارآگاه علوی بگویید.
مرادیان: یکی از دلایل مهم موفقیت این مجموعه، وجود کارگردانی موفق در راس هرم بود که به خوبی گروه را هدایت می‌کرد. در واقع کارگردان به خوبی می‌دانست که باید چه کار کند.
مردمی‌ هستید؟
مرادیان: اگر مردم به من محبت می‌كنند این لطف خداست که توانسته‌ام جایگاهی در بین آنها پیدا کنم. اگر بخواهم بین خودم و مردم فاصله ایجاد كنم، دچار خود فریبی شده‌ام و این آسیب زننده‌ای در پی خواهد داشت. من فقط می‌توانم در برابر محبت مردم سر تعظیم فرود بیاورم.
راز ماندگاری؟
مرادیان: تواضع و فروتنی.
درسی که زندگی به شما داد؟
مرادیان: احترام به پدر و مادر؛ در واقع انگیزه من برای زندگی پدر و مادرم هستند.
برای این که در زندگی‌تان، ای کاش نگویید چه کار می‌کنید؟
مرادیان: توقع این است که همه چیز در زندگی انسان بهترین باشد. انسان باید از همه زندگی خود درس بگیرد. باید اشتباه کنم تا نقد شوم تا بتوانم خود را اصلاح کنم. باید همیشه خوب فکر کرد و سنجیده در مسیر زندگی قدم برداشت.
شما اهل‌ ورزش هم‌ هستید؟
مرادیان: در دوران نوجوانی و جوانی ورزش‌های رزمی را کار کرده‌ام و موفقیت‌هایی هم در این زمینه داشته‌ام.
حرف آخر.
مرادیان:  برای شما و همه مردم ایران آرزوی موفقیت می‌كنم.

 


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 20 فروردين 1390برچسب:, | 11:54 | نویسنده : مانا |

ریحانا یا همون RIHANNA در تاریخ بیستم فوریه 1988 در شهر سن میشل کشور باربادوس بدنیا آمد .اسم اصلیش Robyn Rihanna Fenty هست و تو خانواده 5نفریشون بجز پدر و مادرش دو برادر کوچکتر از خودش داره .
ریحانا میگه : من می خواهم کارائیب را به مردم بشناسانم و بخش جالب وجودم را نشانشان دهم.
ستاره های بزرگی چون Sean Paul و Shaggy و Elephant Man کمک کردند تا ریحانا بتواند در این راه (خوانندگی) قدم گذارد.

وقتی که ملکه ی سالن رقص شد با صدای شگفت انگیزش آهنگ Hero از Mariah Carey رو خوند . این اصلا عجیب نبود چون اون صداش بسیار زیبا بود و به تنها چیزی که نیاز داشت امتحان آوازی بود که به وسیله ی Shawn �Jay-Z� Carter (رئیس و مدیر اجرایی �دف جم ریکوردینگ�) از او به عمل امد تا او بتواند با شرکت های چند میلیون دلاری قرارداد ضبط موسیقی ببندد.در ان زمان که اجرا به پایان رسید دختر شیرین جزیره به سادگی خود خندید.�من می لرزیدم�
خوش بختانه زمانی که شروع به اجرای نمایش بداهه ی خود کرد توانست از آن احساس رهایی یابد .اجرایی عالی که باعث شد که مدیران آینده ی او مجبور شوند قبل از اینکه او دفترشان را ترک کند قرارداد را امضا کنند.ما تا حدود 4:30صبح قرارداد می بستیم و من هر بار که نامم را امضا می کردم لبخند میزدم. او با لهجه ی باربادوسی خود می گوید� بیاد می آورم که فقط قسمتی از صورت جی را در انتهای سالن دیدم با خود گفتم خدای من این اولین بار است که شخص مشهوری را از نزدیک می بینم. � مسخره است!!

قبل از نقل مکان به امریکا در سال2005 ریحانا قدری ساده تردر سرزمین مادریش زندگی می کرد.جایی که دوران دبیرستان را در آنجا گذرانده بود و گاهی با دختران نوجوان ترانه هایی را خوانده بود.
گذشته از بردن جایزه ی زیبایی و هوش دبیرستان ریحانا متوجه ذوق و استعداد خود نشد تا اینکه توجه یک تولید کننده ی اهل نیویورک به نام ایوان راجرز را به خود جلب کرد ( ایوان و همراهش کارل استراکن اجراهای موفقی برای Christina Aguilera و Ruben Studdard و Kelly Clarkson انجام داده بودند) .
ایوان و همسرش جکی در حال گذراندن تعطیلات کریسمس در نزدیکی شهر ریحانا بودند و توسط دوستی مشترک به سر دسته ی جوان زنان خواننده ی اپرا معرفی شدند.زمانی که ایوان صدای او را در حال تک خوانی شنید متوجه آینده ی درخشان این ستاره شد و او را به نیویورک دعوت کرد و چندین آهنگ در آنجا ضبط کرد.

ایوان و ریحانا و کارل دوازده آهنگ دیگر را نیز پس از مدتی ضبط کردند .
ریحانا : �موسیقی من مثل بامیه یا تاس کباب است�.
من نمی خواهم مثل کبوتری باشم که در سوراخ رقص گرفتار شده است.زیرا من می توانم بخوانم و تصنیف های یک نفره من به خوبی قطعات موفق دیگر است.قرار است که اولین آلبوم او تمام عناصر موسیقی جادویی را به همراه داشته باشد.او یک ترانه سرای با استعداد است و اکثر ترانه های آلبوم هایش را خودش می نویسد.او می گوید:موسیقی در DNA من است.اولین single او �Pon De Replay� مطمئنا سالن های رقص جهان را از صدای تکان دهنده ی او پر خواهد کرد.و تقاضا از دی جی برای اجرای دوباره اهنگ او تا زمانی ادامه خواهد یافت تا به گوش همه ی موسیقی دوستان برسد.
او براستی زندگی مثل سیندرلا داشته است و هنوز با شگفتی می اندیشد اگر من ایوان و کارل را نمی دیدم احتمالا برای همیشه در رویا می ماندم.به خاطر تمام کارهایی که آن دو برایم انجام داده اند از آنها متشکرم.به زودی تمام دنیا از او و تهیه کنندگان کارهایش تشکر خواهد کرد. و در حال حاضر ترانه Umbrella ریحانا رو میشه همه جا شنید . تو تاکسی ، مراکز خرید ، رادیو و هر جای دیگه

و چیزای دیگه که در موردش می دانم اینه که مادرش حساب داره و

پدرش کارخانه داره .

پدر و مادرش وقتی ۱۴ سالش بوده از هم جدا شدن .


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 فروردين 1390برچسب:, | 11:53 | نویسنده : مانا |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.